
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۷۸۸
۱
هر چند از گهر صدف آسا لبالبم
نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم
۲
تا کام من ز شهد خموشی گرفت کام
از یکدگر نشد ز حلاوت جدا لبم
۳
هر چند در لباس شکرخند می زنم
از دل چو پسته زهر نهفته است تا لبم
۴
چون صبح می کشم نفس ساده از جگر
آسوده است از سخن مدعا لبم
۵
انگشت زینهار برآورد از زبان
از بس گزیده شد ز حدیث خطا لبم
۶
مانند تیغ اگر چه به جوهر سرآمدم
صائب به حرف لاف نشد آشنا لبم
تصاویر و صوت

نظرات