
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۷۹۱
۱
تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم
خون در دل از شکست خریدار داشتم
۲
هرگز قرین نگشت به هم قول و فعل من
کردار را همیشه به گفتار داشتم
۳
تا با خدا افتاد مرا کار، به شدم
شربت نداشتم چو پرستار داشتم
۴
تا چون حباب چشم گشودم ز یکدگر
سر در کنار قلزم خونخوار داشتم
۵
هرگز دلم ز فکر غزالان تهی نبود
دایم درین خرابه دو بیمار داشتم
۶
چون شبنم از تجلی خورشید محو شد
چشم تری که از غم گلزار داشتم
۷
هرگز نداشت میل، ترازوی مشربم
دایم به دست سبحه و ز نار داشتم
۸
چون زلف، تار و پود حواسم نبود جمع
تا فکر جامه و غم دستار داشتم
۹
فریاد من ز قحط هم آواز پست شد
کارم بلند بود چو همکار داشتم
۱۰
داغ ترا به غیر نمودم ز سادگی
آیینه پیش صورت دیوار داشتم !
۱۱
هرگز نصیب گوشه نشینان نمی شود
آن خلوتی که بر سر بازار داشتم
۱۲
صائب هزار شکر که بر دل گذاشتم
دستی که بر سر از غم دلدار داشتم
تصاویر و صوت

نظرات