
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۸۱۹
۱
چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنم
دستی به دل گذارم و دستی به سر زنم
۲
گر می زنم به هم کف افسوس دور نیست
بال و پرس نمانده که بر یکدگر زنم
۳
اکنون که تیغ من سپر و تیر شد کمان
دستی مگر به ترکش آه سحر زنم
۴
ای سرو خوش خرام ز پیش نظر مرا
چندان مرو که دامن جان بر کم زنم
۵
از گریه شمرده من شد جهان خراب
ای وای اگر به آبله ها نیشتر زنم
۶
در زیر چرخ سعی به جایی نمی رسد
در تنگنای بیضه چه بیهوده پر زنم؟
۷
از چشم بد چکیده الماس می شود
از گریه مشت آبی اگر بر جگر زنم
۸
هر چند طوطیم، علف تیغ می شوم
از هر کجا چو سبزه بیگانه سر زنم
۹
صائب هزار نیش ز هر خار می خورم
در راه عشق گامی اگر بیخبر زنم
تصاویر و صوت



نظرات