
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۸۳۲
۱
دست طمع ز مایده چرخ شسته ایم
از جان سخت خود به شکم سنگ بسته ایم
۲
دامان بادبان توکل گرفته ایم
در زورق حباب به لنگر نشسته ایم
۳
برگ خزان رسیده گلزار عالمیم
پیوند شاخسار اقامت گسسته ایم
۴
موقوف ترکتاز نسیمی است گرد ما
بر روی برگ گل به امانت نشسته ایم
۵
چون قطره سر به دامن دریا نهاده ایم
وز موجه تردد خاطر نرسته ایم
۶
در بند یک اشاره موج است این طلسم
دل چون حباب بر نفس خود نبسته ایم
۷
کیفیت از عبادت ما می چکد به خاک
در آب تلخ دامن سجاده شسته ایم
۸
فردا به روی مصحف دل چون نگه کنیم؟
شیرازه اش به رشته زنار بسته ایم
۹
مردم چرا به خرمن ما اوفتاده اند ؟
هرگز به سهو خاطر موری نخسته ایم
۱۰
مکتوب خویش از الف آه کرده ایم
کاغذ دریده ایم و قلم را شکسته ایم
۱۱
صائب به عیب خویش فتاده است کار ما
زان رو زبان زنیک و بد خلق بسته ایم
تصاویر و صوت


نظرات