
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۸۴۱
۱
از زلف یار رنگ دگر برگرفتهایم
مومیم اگر چه نکهت عنبر گرفتهایم
۲
پیش کسی دراز نگشته است دست ما
ما چون چنار از آتش خود درگرفتهایم
۳
چون سر برآوریم ز دریا، که چون صدف
گوهر به آبروی برابر گرفتهایم
۴
با دست رعشهدار چو شبنم درین چمن
دامان آفتاب مکرر گرفتهایم
۵
گر دست ما تهی است ز سیم و زر نثار
از چهره آستان تو در زر گرفتهایم
۶
کیفیت جوانی ما را خمار نیست
کز دست پیر میکده ساغر گرفتهایم
۷
ما را به روی گرم چراغ احتیاج نیست
کز بال و پرفشانی خود درگرفتهایم
۸
باور که میکند که درین بحر چون حباب
سر دادهایم و زندگی از سر گرفتهایم؟
۹
در مشت خار ما به حقارت نظر مکن
کز دست برق، تیغ مکرر گرفتهایم
۱۰
صائب ز نقطهریزی کلک سخنتراز
روی زمین تمام به گوهر گرفتهایم
تصاویر و صوت

نظرات
نادر..
راضیه
راضیه