صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۸۴۳

۱

یک عمر پشت دست به دندان گرفته ایم

تا بوسه ای ازان لب خندان گرفته ایم

۲

گردیده است در نظر ما جهان سیاه

تا جرعه ای ز چشمه حیوان گرفته ایم

۳

افتاده ایم در ته پا سالها چو مور

تا جا به روی دست سلیمان گرفته ایم

۴

در بوته گداز چو مه آب گشته ایم

کز خوان آفتاب لب نان گرفته ایم

۵

ما را ز چوب منع مترسان که همچو صبح

ما تیغ آفتاب به دندان گرفته ایم

۶

آورده است معنی بیگانه رو به ما

تا ترک آشنایی یاران گرفته ایم

۷

انگشت حیرتی است که داریم در دهن

کامی که ما ازان لب خندان گرفته ایم

۸

چون دست ما ز چاک گریبان شود جدا؟

گستاخ دامن مه کنعان گرفته ایم

۹

نگرفته است خضر ز سرچشمه حیات

کامی که ما ز چاه زنخدان گرفته ایم

۱۰

چون صبح از عزیمت صادق به یک نفس

روی زمین به چهره خندان گرفته ایم

۱۱

دلگیر نیستیم ز بخت سیاه خویش

فیض سحر ز شام غریبان گرفته ایم

۱۲

جز پیچ و تاب نیست، که عمرش دراز باد

کامی که ما ز سلسله مویان گرفته ایم

۱۳

بر روی بی طمع نشود بسته هیچ در

ما چوب منع از کف دربان گرفته ایم

۱۴

رو تافتن ز جوربتان نیست کار ما

چون صبح تیغ مهر به دندان گرفته ایم

۱۵

بی چشم زخم، گوهر شهوار عبرت است

صائب تمتعی که زدوران گرفته ایم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۶۴۹

نظرات