
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۸۴۴
۱
ما هوش خود به باده گلرنگ داده ایم
گردن چو شیشه بر خط ساغر نهاده ایم
۲
بر روی دست باد مرا دست سیر ما
چون موج تا عنان به کف بحر داده ایم
۳
یک عمر همچو غنچه درین بوستانسرا
خون خورده ایم تا گره دل گشاده ایم
۴
از زندگی است یک دو نفس در بساط ما
چون صبح ما ز روز ازل پیر زاده ایم
۵
بر هیچ خاطری ننشسته است گرد ما
افتاده نیست خاک، اگر ما فتاده ایم
۶
چون طفل نی سوار به میدان اختیار
در چشم خود سوار ولیکن پیاده ایم
۷
عمری است تا به پای زمین گیر همچو سنگ
در رهگذار سیل حوادث فتاده ایم
۸
چون سبزه پا شکسته این باغ نیستیم
ز آزادگی چو سرو به یک پا ستاده ایم
۹
گوهر نمی فتد ز بها از فتادگی
سهل است اگر به خاک دو روزی فتاده ایم
۱۰
صائب بود ازان لب میگون خمار ما
بیدرد را خیال که مخمور باده ایم
تصاویر و صوت

نظرات
یک همکلاسی
حسین،۱