صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۸۶۵

۱

تا واله نظاره آن ماهپاره ایم

از خود پیاده ایم و به گردون سواره ایم

۲

سیر وجود ما نتوان کرد سالها

هر چند قطره ایم ولی بیکناره ایم

۳

هستی ما و نیستی ما برابرست

محو فروغ مهر چو نور ستاره ایم

۴

در محفلی که شعله ندارد زبان لاف

ماگرم خودنمایی خود چون شراره ایم

۵

نتوان به ریگ بادیه ما را شمار کرد

چون درد و داغ اهل هنر بی شماره ایم

۶

خاک اوفتاده نیست اگر ما فتاده ایم

گردون پیاده است اگر ما سواره ایم

۷

آسیب ما به سوخته جانان نمی رسد

هر چند آتشیم ولی بی شراره ایم

۸

هشیار از تپانچه محشر نمی شویم

ما این چنین که از می غفلت گذاره ایم

۹

تا کی ز جوی شیر و ز جنت سخن کنی؟

ای واعظ فسرده، نه ما شیر خواره ایم!

۱۰

از چاره بی نیاز بود درد و داغ عشق

ما بهر چشم زخم، طلبکار چاره ایم

۱۱

ماند چسان درست دل چون کتان ما؟

آیینه دان جلوه آن ماهپاره ایم

۱۲

هرگز ز کار خود گرهی وا نکرده ایم

با آن که دستگیرتر از استخاره ایم

۱۳

روز جزا که پرده بر افتد ز کار ما

روشن شود به بی بصران ما چه کاره ایم

۱۴

این آن غزل که مولوی روم گفته است

در شکر همچو چشمه و در صبر خاره ایم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۶۵۹

نظرات