
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۸۸۷
۱
چون صبح خنده با جگر چاک می زنیم
در موج خیز خون نفس پاک می زنیم
۲
هر جا که موج حادثه ابرو بلند کرد
ما چون حباب پیرهنی چاک می زنیم
۳
همت به هیچ مرتبه راضی نمی شود
در دام، فال حلقه فتراک می زنیم
۴
در سردسیر خاک که یک روی گرم نیست
جوشی به زور شعله ادراک می زنیم
۵
چون کاروان ریگ به منزل نمی رسیم
چندان که قطره بر ورق خاک می زنیم
۶
ناخن حریف آبله دل نمی شود
بر قلب شیشه خانه افلاک می زنیم
۷
صائب کدام غبن به این می رسد که ما
داریم می به ساغر و تریاک می زنیم
تصاویر و صوت

نظرات