
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۸۹۱
۱
از خویش می رویم و ترا یاد می کنیم
در کوه قاف صید پریزاد می کنیم
۲
هر قسم بندگی که برآید ز دست ما
نسبت به سرو و سوسن آزاد می کنیم
۳
از اشتیاق بحر چو سیلاب نوبهار
در کوه و دشت ناله و فریاد می کنیم
۴
در شادمانی دل خصم است فتح ما
با خلق در شکست خود امداد می کنیم
۵
از دشمنان دریغ نداریم آب خویش
زهاد را به میکده ارشاد می کنیم
۶
لذت نمانده است در آینده حیات
از عیشهای رفته دلی شاد می کنیم
۷
محسود عالمیم، اگر چه دهان تلخ
شیرین به خون چو تیشه فرهاد می کنیم
۸
چون سایه هما نظر التفات ما
صائب به هر زمین فتد آباد می کنیم
تصاویر و صوت



نظرات