
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۹۰۴
۱
آن قدر ندارم که سزاوار تو باشم
آن به که گرفتار گرفتار تو باشم
۲
خورشید درین ره بود از آبله پایان
من کیستم آخر که طلبکار تو باشم؟
۳
غیر از کف افسوس مرا برگ دگر نیست
آخر به چه سرمایه خریدار تو باشم؟
۴
یک فاخته سرو تو این طارم نیلی است
من در چه شمارم که هوادار تو باشم؟
۵
زان پاکتر افتاده ترا دامن عصمت
کز دیده تر شبنم گلزار تو باشم
۶
من کز رخ خورشید نظر را ندهم آب
قانع به نگاه در و دیوار تو باشم
۷
معراج من این بس که چو خار سر دیوار
از دور تماشایی گلزار تو باشم
۸
چون آب دهم چشم خود از چشمه کوثر؟
من کز دل و جان تشنه دیدار تو باشم
تصاویر و صوت

نظرات