
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۹۰۵
۱
از تلخ زبانان نشود پست خروشم
طفلم، نتوان کرد به دشنام خموشم
۲
نم در دل میخانه خمارم نگذارد
گر جلوه ساقی نشود رهزن هوشم
۳
چیزی نشود بر دل آزاده من بار
جز دست نوازش که گران است به دوشم
۴
بینا ز نظر بازی دریاست حبابم
فانی شوم از بحر اگر چشم بپوشم
۵
ریحان بهشت است مرا خواب پریشان
تا خط بناگوش ترا حلقه بگوشم
۶
آب گهرم بسته یخ از سردی بازار
هر چند که یوسف به زر قلب فروشم
۷
چون سیل مرا هست ز خود سلسله جنبان
موقوف به طوفان نبود جوش و خروشم
۸
این آن غزل حاجی صوفی است که فرمود
آن روی نداری که ز تو چشم بپوشم
تصاویر و صوت


نظرات