
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۹۴
۱
ز دوزخ است چه پروا نیازمند ترا؟
که ساخت شعله سویدای دل سپند ترا
۲
مگر ز خاک شهیدان عشق می آیی؟
که دست و پای نگارین بود سمند ترا
۳
سپهر سبزه خوابیده ای است در قدمش
به عمر خضر چه نسبت قد بلند ترا؟
۴
تبسم تو دل از کار می برد چون صبح
چه حاجت است مکرر کنند قند ترا؟
۵
به بی قرار تو دوزخ چه می تواند کرد؟
که آتش است بهار طرب سپند ترا
۶
چو آمدی به شکار من آنقدر بنشین
که طوق گردن ایمان کنم کمند ترا
۷
شکار لاغر ما نیست قابل تسخیر
وگرنه رتبه آزادگی است بند ترا
۸
اگر چه تنگ شکر شد جهان ز گفتارش
ندیده است کسی لعل نوشخند ترا
تصاویر و صوت



نظرات