
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۹۴۹
۱
چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم
در پرده خجالت، زان روی شرمگینم
۲
از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان
تا ریشه کرد در دل آن خط عنبرینم
۳
یک برگ کاه ایشان بی کوه منتی نیست
از خرمن بزرگان عمری است خوشه چینم
۴
افغان که همچو پرگار با پای آهنین من
چندان که می زنم دور در گام اولینم
۵
گفتی بمیر تا من از نو دهم حیاتت
ای روح بخش عالم من مرده همینم!
۶
رازی که در دلم هست صائب ز طینت پاک
چون آب می توان خواند از صفحه جبینم
تصاویر و صوت

نظرات