
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۹۹۶
۱
گر چو غواصان توانی پای از سر ساختن
می توانی جیب و دامن پرز گوهر ساختن
۲
ایمنند آزاد مردان از پریشان خاطری
فرد را نتوان مجزا همچو دفتر ساختن
۳
گر به این دستور گردد دستگاه عیش تنگ
صبح نتواند تبسم را مکرر ساختن
۴
همچو مجنون می کند تسخیر وحش و طیر را
هر که بتواند ز موی خویش افسر ساختن
۵
بی مثال افتاده یارم، ورنه چون فرهاد من
بیستون را می توانستم مصور ساختن
۶
شمه سهلی است از نیرنگ سازی های حسن
بوسه در پیغام های تلخ مضمر ساختن
۷
حلقه بر هر در زدن سرگشتگی می آورد
چون کلید قفل می باید به یک در ساختن
۸
همچو موران از قناعت دست صائب برمدار
تا شود آسان ترا از خاک شکر ساختن
تصاویر و صوت

نظرات