
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۹۹۷
۱
چند بزم باده پنهان از حریفان ساختن؟
خویش را آراستن، آیینه پنهان ساختن
۲
پنجه خورشید را در آستین دزدیدن است
عشق را در پرده ناموس پنهان ساختن
۳
کار بر شیرازه زلف تو مشکل می شود
ورنه آسان است دلها را پریشان ساختن
۴
می تواند مور، اگر بخت سخن یاری کند
پایتخت خویش از دست سلیمان ساختن
۵
می چکد جای عرق خون از جبین آفتاب
نیست آسان سنگ را لعل بدخشان ساختن
۶
از جوانمردی است با یک قرص همچون آفتاب
عالمی را بی نیاز از خوان احسان ساختن
۷
چون صدف پیش ترشرویان برای قطره ای
دست خود را کاسه دریوزه نتوان ساختن
۸
پیش دانا از تمام علم ها بالاترست
خویش را با دانش سرشار نادان ساختن
۹
یا ز سیلاب حوادث رو نباید تافتن
یا نباید خانه در صحرای امکان ساختن
۱۰
بر سر گفتار صائب را قدح می آورد
کار آیینه است طوطی را سخندان ساختن
تصاویر و صوت

نظرات