
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۰۰۲
۱
نیست آسان خون نعمت های الوان ریختن
برگریزان مکافات است دندان ریختن
۲
سالها گل در گریبان ریختی چون نوبهار
مدتی هم اشک می باید به دامان ریختن
۳
چشمه خورشید را شبنم نیندازد ز جوش
چند آب سرد بر خون شهیدان ریختن؟
۴
تلخی منت حلاوت می برد از شهد جان
آبرو نتوان برای آب حیوان ریختن
۵
با سبکروحان به سر بر، تا توانی همچو گل
در کنار دشمن خود خرده جان ریختن
۶
می تواند بلبل ما از غبار بال و پر
در گریبان خزان رنگ گلستان ریختن
۷
بر سر شورست اشکم، نوح تردستی کجاست
تا ز چشمم یاد گیرد رنگ طوفان ریختن
۸
آنقدر موج حلاوت زد دهان او که مور
می تواند قندها از شیره جان ریختن
۹
حسن را صائب گزیر از دودمان زلف نیست
شمع عالمسوز را بی رشته نتوان ریختن
تصاویر و صوت

نظرات