
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۰۰۵
۱
نیست معشوقی همین زلف چلیپا داشتن
دردسر بسیار دارد پاس دلها داشتن
۲
حسن عالمسوز یوسف چون برانداز نقاب
نیست ممکن پاس عصمت از زلیخا داشتن
۳
چون تو از ما شیشه جانان می کنی پهلو تهی
چیست حاصل از دل سنگ چو خارا داشتن؟
۴
تا توان گردآوری کرد آبروی خویش را
بهر گوهر دست نتوان پیش دریا داشتن
۵
جنگ دارد صحبت سوداییان با خلق تنگ
جبهه واکرده ای باید چو صحرا داشتن
۶
از لب بیهوده گویان امن نتوان زیستن
سوزنی با خویش باید همچو عیسی داشتن
۷
تا تو نتوانی به همت داد سامان کار خلق
از مروت نیست دست از کار دنیا داشتن
۸
گرچه دارد جنگ صائب خانه داری با جنون
می توانم خانه زنجیر بر پا داشتن
تصاویر و صوت


نظرات
مظفر محمدی الموتی خشکچالی