صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۰۱۴

۱

آدمی را نیست خصمی چون جمال خویشتن

حلقه فتراک طاوس است بال خویشتن

۲

این کهنسالان که می دزدند سال خویشتن

کهنه دزدانند در تاراج مال خویشتن

۳

صحبت روشندلان باشد حصار عافیت

آب در گوهر نمی گردد ز حال خویشتن

۴

در تلاش اوج عزت هر که می سوزد نفس

سعی چون خورشید دارد در زوال خویشتن

۵

می کشد در خاک و خون رنگین لباسی خلق را

حلقه فتراک طاوس است بال خویشتن

۶

بر گلوی خود ز غیرت می گذارم چون سبو

گر برآرم از بغل دست سؤال خویشتن

۷

غنچه خسبی دارد از سیر چمن فارغ مرا

هست باغ دلگشایم زیر بال خویشتن

۸

در جهان خاکساری خسرو وقت خودم

کم نمی دانم ز جام جم سفال خویشتن

۹

منت درمان ز بی دردان کشیدن مشکل است

از طبیبان می کنم پوشیده حال خویشتن

۱۰

چون کسی کز چشم بد معشوق را دارد نگاه

صائب از مردم نهان دارم ملال خویشتن

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان - ج ۶ (غزلیات: ن ـ ی) - صائب تبریزی - تصویر ۳۶

نظرات