صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۰۱۶

۱

برده ام تا از سر کویت نشان خویشتن

هم به جان تو که بیزارم ز جان خویشتن

۲

گه بر آتش می نشاند، گه به آبم می دهد

عاجزم در دست چشم خون فشان خویشتن

۳

در دیار ما که از مغز قناعت آگهیم

طعمه می سازد هما از استخوان خویشتن

۴

ای که می نازی به صبر خویشتن، آیینه هست

می توان کرد از نگاهی امتحان خویشتن

۵

گر گریبان چاک صبحی رو به مشرق آوری

آفتاب از شرم نگشاید دکان خویشتن

۶

خویش را گم کرده ام از بس پریشان خاطری

از سر زلف تو می پرسم نشان خویشتن

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان - ج ۶ (غزلیات: ن ـ ی) - صائب تبریزی - تصویر ۳۷

نظرات