
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۰۳۰
۱
دست رد مشکل بود بر توشه عقبی زدن
ورنه آسان است پشت پای بر دنیا زدن
۲
از سبکروحی اگر بر دل گذاری بار خلق
می توانی همچو کشتی سینه بر دریا زدن
۳
می کشد سنگ انتقام خویش از آهن دلان
شد سر فرهاد شق از تیشه بر خارا زدن
۴
از نصیحت منع کردن نیکخواهان را خطاست
از ادب دورست سوزن بر لب عیسی زدن
۵
گر کنی در راستی استادگی، بی چشم زخم
می توان بر قلب لشکر چون علم تنها زدن
۶
در گلستانی که می باید سراپا چشم شد
بخیه می باید مرا بر دیده بینا زدن
۷
گر به دل خوردن شوی قانع درین مهمانسرا
می توان صائب به چرخ سفله استغنا زدن
تصاویر و صوت

نظرات