
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۰۳۳
۱
باده بی لعل لب دلبر نمی باید زدن
غوطه در دریای بی گوهر نمی باید زدن
۲
با حیا نتوان ز لعل دلبران سیراب شد
کوزه سربسته بر کوثر نمی باید زدن
۳
نیست چین در کار آن پیشانی واکرده را
صفحه آیینه را مسطر نمی باید زدن
۴
رنج باریک آورد آمیزش سیمین بران
سر برون چون رشته از گوهر نمی باید زدن
۵
رخنه ای زندان گردون را به جز تسلیم نیست
در قفس بیهوده بال و پر نمی باید زدن
۶
خواب آسایش گرانسنگ است خون مرده را
بر رگ این غافلان نشتر نمی باید زدن
۷
تا به آن خشک چون آیینه بتوان ساختن
قطره در ظلمت چو اسکندر نمی باید زدن
۸
زردرویی می کند یکسان به خاک تیره ات
حلقه چون خورشید بر هر در نمی باید زدن
۹
تشنه چشمان آب و رنگ از لعل، صائب می برند
در حضور زاهدان ساغر نمی باید زدن
تصاویر و صوت

نظرات