
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۰۵۵
۱
بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن
بی رسن از چاه هیهات است بالا آمدن
۲
بی کمند جذبه خورشید عالمتاب عشق
چون تواند شبنم از پستی به بالا آمدن
۳
عیسی از گرد علایق صاف شد بر چرخ رفت
نیست ممکن درد را از خم به مینا آمدن
۴
چشم بد بسیار دارد خودنمایی در کمین
چون شرر بیرون نمی یابد ز خارا آمدن
۵
هیچ کار از تیغ نگشاید در آغوش نیام
از سواد شهر می باید به صحرا آمدن
۶
هر گنه عذری و هر تقصیر دارد توبه ای
نیست غیر از زود رفتن عذر بیجا آمدن
۷
تا نگهبان تو شرم و مانع من دهشت است
هیچ فرقی نیست از ناآمدن تا آمدن
۸
باده بی آب، در خون می کشد بیمار را
پیش عاشق از مروت نیست تنها آمدن
۹
درد خونها خورد تا در سینه من بار یافت
در حریم عشق نتوان بی محابا آمدن
۱۰
صائب از سنگین رکابی در سبکباری گریز
تا توانی همچو کف بیرون ز دریا آمدن
تصاویر و صوت


نظرات