
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۰۵۹
۱
نیستی کوه گران، بر سیر پشت پا مزن
دامن خود را گره بر دامن صحرا مزن
۲
در محیط آفرینش خوش عنان چون موج باش
چون حباب از ساده لوحی خیمه بر دریا مزن
۳
یا مرید سرو و گل، یا امت شمشاد باش
دست در هر شاخ همچون تاک بی پروا مزن
۴
هر چه هر کس دارد از دریوزه دل یافته است
تا در دل می توان زد حلقه بر درها مزن
۵
مرغ دست آموز روزی بی نیازست از طلب
در تلاش این شکار رام دست و پا مزن
۶
مرد را گفتار بی کردار رسوا می کند
پنجه جرأت نداری آستین بالا مزن
۷
از نصیحت کی شوند ارباب غفلت زنده دل؟
آب بی حاصل به روی صورت دیبا مزن
۸
زهر قاتل را کند اکسیر خرسندی شکر
مشت خاکی گر رسد از دوست، استغنا مزن
۹
صائب از خاموشیت بزم سخن افسرده شد
بیش ازین مهر خموشی بر لب گویا مزن
تصاویر و صوت

نظرات