
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۰۹
۱
چو تار چنگ، فلک چون نمی نواخت مرا
به حیرتم که چرا این قدر گداخت مرا
۲
اگر چه سوز محبت ز من اثر نگذاشت
به بوی سوختگی می توان شناخت مرا
۳
چرا به آتش هجران حواله باید کرد؟
چو می توان به نگاهی کباب ساخت مرا
۴
اگر چه نقش حریفان شش و ز من یک بود
رهین طالع خویشم که کم نباخت مرا
۵
کباب داغ جنونم، که این ستاره شوخ
ز آفتاب قیامت خجل نساخت مرا
۶
درین ستمکده آن شمع تیره روزم من
که انتظار نسیم سحر گداخت مرا
۷
شکست هر که مرا، در شکست خود کوشید
ز خویش گرد برآورد هر که تاخت مرا
۸
چو ماه مصر عزیز جهان نمی گشتم
اگر تپانچه اخوان نمی نواخت مرا
۹
کنم چگونه ادا شکر بی وجودی را؟
که از شکنجه هستی خلاص ساخت مرا
۱۰
مرا چو رشته به مکتوب می توان پیچید
ز بس که دوری آن سنگدل گداخت مرا
۱۱
نه یار و دوست شناسم نه خویش را صائب
که آشنایی او کرد ناشناخت مرا
تصاویر و صوت

نظرات