
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۰۹۶
۱
هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من
چشم مجمر روشن است از آتش بی دود من
۲
سوختم در دوزخ افسردگی، یارب که گفت
روی گرم از آتش سوزان نبیند عود من
۳
گرم چون خورشید یک بار از در یاری درآ
سرمه ای شد چشم روزن ها ز آه و دود من
۴
پنجه مرجان شود در بحر خجلت موج زن
دست چون بیرون کند مژگان خون آلود من
۵
ضعف دل دارم مسیح از نبض من بردار دست
هست در سیب زنخدان بتان بهبود من
۶
از سر سودای تیغ او گذشتن مشکل است
سر درین سودا نهادم تا چه باشد سود من
۷
صائب از گلزار صلح کل خرامان می رسم
شیوه رنجش نمی داند دل خشنود من
تصاویر و صوت

نظرات