
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۱۰۱
۱
آه می دزدد نفس در سینه افگار من
غنچه می خسبد نسیم صبح در گلزار من
۲
پرده گنج است ویرانی، که تا محشر مباد
سایه افتادگی کم از سر دیوار من!
۳
بلبل تصویر، گلبانگ نشاط از دل کشید
چند باشد غنچه زیر بال و پر منقار من؟
۴
با دم جان پرور شمشیر عادت کرده است
از دم عیسی هوا یابد دل بیمار من
۵
آسیا را دانه جان سخت من دندان شکست
آسمان بیهوده می کوشد پی آزار من
۶
گرچه از مژگان کلکم آب حیوان می چکد
می توان گرد کسادی رفت از بازار من
۷
هیچ گه دست حوادث از سرم کوته نبود
قطره می زد در رکاب سیل دایم خار من
۸
صائب از بس چرخ در کارم گره افکنده است
رشته تسبیح در تاب است از زنار من
تصاویر و صوت

نظرات