
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۱۰۳
۱
مغز را آشفته می سازد دل پر شور من
پنبه برمی دارد از مینا می منصور من
۲
جای حیرت نیست گر در خم نمی گیرد قرار
پاره شد زنجیر تاک از باده پر زور من
۳
گرچه از داغ است در زیر سیاهی سینه ام
آب می گردد به چشم آفتاب از نور من
۴
دامن دشت قناعت باغ و بستان من است
از کف دست سلیمان می گریزد مور من
۵
گرچه بر من فکر روزی زندگی را تلخ ساخت
شش جهت شان عسل گردید از زنبور من
۶
آه گرمی بود کز بی طاقتی قد می کشید
داشت شمعی بر سر بالین اگر رنجور من
۷
سوده الماس می دارند از زخمم دریغ
آه اگر می خواست مرهم از کسی ناسور من
۸
وای بر من گر نمی شد با هزاران زخم و داغ
سرد مهری های یاران مرهم کافور من
۹
شد سیاهی صائب از داغ درون لاله محو
کی ندانم صبح خواهد شد شب دیجور من
تصاویر و صوت

نظرات