
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۱۲۱
۱
عشقبازی بود دایم در جهان آیین من
چون سمندر بود از آتش بستر و بالین من
۲
می شود در بستر تفسیده من گل گلاب
می گدازد شمع را سرگرمی بالین من
۳
فارغ از فکر مکافاتم که خصم کینه جو
زنده زیر خاک باشد از غبار کین من
۴
خواب این دلمردگان از مرگ سنگین تر بود
ورنه خون مرده گردد زنده از تلقین من
۵
بر دل پر شور من دست نوازش بیهده است
پنجه مرجان چو دریا کی دهد تسکین من؟
۶
نیست یک دل کز ملال خاطرم دلگیر نیست
باغ را در بسته دارد غنچه غمگین من
۷
تلخکامی نیست چون من در میان خستگان
زهر چشم یار باشد شربت شیرین من
۸
صائب از غیرت شود خون مشک در ناف غزال
هر کجا در جلوه آید خامه مشکین من
تصاویر و صوت


نظرات