
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۱۲۵
۱
بس که شبها چین غم می چیند از ابروی من
موج جوهر می زند آیینه زانوی من
۲
بی تو گر پهلو به روی بستر خارا نهم
اضطراب دل زند صد سنگ بر پهلوی من
۳
پنجه دعوی بتابم تیشه فولاد را
بسته تا پیکان او تعویذ بر بازوی من
۴
سهل باشد خار مژگان گر به چشمم سبز شد
شیشه می می کشد قد در کنار جوی من
۵
بس که آمد پا به سنگ محنتم در روزگار
رفته رفته سنگ شد همکاسه زانوی من
تصاویر و صوت

نظرات