
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۱۲۷
۱
آن که ننشیند کنون از ناز در پهلوی من
تکیه گاهش بود در مستی سر زانوی من
۲
این زمان بی اعتبارم، ورنه آن سیب ذقن
در سر مستی مکرر بود دستنبوی من
۳
گل نمی زد بر قفس مرغ گرفتار مرا
آن که حرف سخت می گوید کنون بر روی من
۴
من که در دستم کمان آسمان ها بود نرم
سست گردید از کمان سخت او بازوی من
۵
چون هدف آغوش رغبت عالمی وا کرده اند
تا که را از خاک بردارد کمان ابروی من
۶
چشم پاک من بود از خاک دامنگیرتر
سرو نتواند گذشتن از کنار جوی من
۷
کلک من دارد در انشای سخن دست دگر
آب صائب می شود چون تاک می در جوی من
تصاویر و صوت


نظرات