
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۱۴۰
۱
ساقی از میخانه عالمتاب می آید برون
گوهر شهوار خوب از آب می آید برون
۲
عشق سرگردانیی دارد، ولی خون می خورد
کشتی هر کس ازین گرداب می آید برون
۳
در فروغ عشق نور عقل گردیده است محو
وای بر شمعی که در مهتاب می آید برون
۴
پیچ و تاب از جوهر شمشیر اگر بیرون رود
جان عاشق هم ز پیچ و تاب می آید برون
۵
گریه ما بی قراران را عیار دیگرست
جای اشک از چشم ما سیماب می آید برون
۶
صبح از خون شفق دامان خود را پاک کرد
همچنان از زخم ما خوناب می آید برون
۷
بی ظهور عشق عاشق در حجاب نیستی است
ذره با خورشید عالمتاب می آید برون
۸
دست تا بر ساز زد مطرب، دل ما خون گریست
از زمین ما به ناخن آب می آید برون
۹
عقل در هر آب سهلی دست و پا گم می کند
عشق صائب سالم از غرقاب می آید برون
تصاویر و صوت


نظرات