صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۱۸۹

۱

چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن

که هم مرکب بود هم توشه، دامن بر کمر بستن

۲

حباب ما سبکروحان گرانجانی نمی داند

یکی باشد نظر وا کردن ما با نظر بستن

۳

نمی سازد پریشان شغل دنیا وقت عارف را

صدف را شور دریا نیست مانع از گهر بستن

۴

فشاندن بر ثمر دامان خود چون سرو، ازین غافل

که می باید به برگ از بی بری دل چون ثمر بستن

۵

چو گل با روی خندان صرف کن گر خرده ای داری

که دل را تنگ سازد در گره چون غنچه زر بستن

۶

مرا از چین ابرو نیست پروایی که عاشق را

در امیدواری باز می گردد ز در بستن

۷

ز غفلت پشت بر دیوار دارد برگ کاه ما

در آن وادی که باشد کوه در کار کمر بستن

۸

به خود بسته است قانع راه احسان کریمان را

ز دریا نیست ممکن آب در جوی گهر بستن

۹

میان سنگ و مینا دوستی صورت نمی بندد

دل ما و ترا مشکل بود بر یکدگر بستن

۱۰

اگر سیر مقامات است در خاطر ترا صائب

در اثنای دمیدن همچو نی باید کمر بستن

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان - ج ۶ (غزلیات: ن ـ ی) - صائب تبریزی - تصویر ۱۲۰

نظرات