
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۲۰۲
۱
ز درد و داغ دل را نیک محضر می توان کردن
به چاکی ینه را صحرای محشر می توان کردن
۲
ز غفلت روی دست فربهی خوردم، ندانستم
که حصن عافیت پهلوی لاغر می توان کردن
۳
صنوبروار اگر از میوه شیرین تهیدستی
به روی تازه دلها را مسخر می توان کردن
۴
نداری رنگ و بویی گر درین گلشن ز بی برگی
به خلق خوش جهانی را معطر می توان کردن
۵
به این گرمی که من در جستجوی او کمر بستم
چراغ کشته ام از نقش پا بر می توان کردن
۶
ترا اندیشه فردا رسد امروز در خاطر
اگر امروز را فردای محشر می توان کردن
۷
به افسون در دل سخت توره کردن بود مشکل
وگرنه رخنه در سد سکندر می توان کردن
۸
سخن کش مهر لب گشته است صائب حرف را، ورنه
سخن کش گر به دست افتد سخن سر می توان کردن
تصاویر و صوت

نظرات