
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۲۱۷
۱
ز روی آتشین شمع اگر شد انجمن روشن
شبستان جهان گردید ازان سیمین بدن روشن
۲
شهید عشق مستغنی ز شمع دیگران باشد
که سازد خاک خود را لاله خونین کفن روشن
۳
به خاکش تا به دامان قیامت نور می بارد
چراغ هر که گردید از دم گرم سخن روشن
۴
زر گل تا قیامت می کند رقص سپند آنجا
گلستانی که شد از شعله آواز من روشن
۵
به سیلی می کند اخوان جهان تاریک در چشمش
چراغ روی هر کس شد چو یوسف از وطن روشن
۶
به خون می غلطد از رشک عقیق آتشین او
سهیلی کز فروغش شد جگرگاه یمن روشن
۷
فغان کز خط چراغ زیر دامن شد لب لعلی
که چون فانوس بود از پرتوش چاه ذقن روشن
۸
ز کار هر کسی ظاهر شود خون خوردنش صائب
ز جوی شیر باشد سرگذشت کوهکن روشن
تصاویر و صوت

نظرات