صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۲۱۸

۱

دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن

سرشک گرمرو را شمع بالین مسیحا کن

۲

هر آن راز نهان کز جام جم روشن نمی گردد

بپوشان چشم (و) در آیینه زانو تماشا کن

۳

به گردون برد زور شهپر توفیق شبنم را

تو هم در حلقه افتادگانی، چشم بالا کن

۴

سواد شهر از تنگی به داغ لاله می ماند

ازین زندان مشرب روی در دامان صحرا کن

۵

اگر تن از سرت چون پنبه بردارند از مینا

به روی اهل مجلس خنده قهقه چو مینا کن

۶

متاع ساده لوحی می خرد سوداگر محشر

بیاض سینه پاک از نقطه سهو سویدا کن

۷

چو خون در کوچه باغ رگ سراسر تا به کی گردی؟

به نشتر آشنا شو گلفشانی را تماشا کن

۸

چو گوهر در کف دست صدف تا کی گره باشی؟

ازین ماتم سرای استخوانی رو به دریا کن

۹

بکش مانند صائب پای در دامان گمنامی

گل پژمرده پرواز را در کار عنقا کن

تصاویر و صوت

نظرات