
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۲۳۲
۱
به یک خمیازه گل طی شد ایام بهار من
به یک شبنم نشست از جوش خون لاله زار من
۲
شب امیدواری می شمردم خط مشکین را
ندانستم کز او خواهد سیه شد روزگار من
۳
چنین کز شوق دامان تو خود را جمع می سازد
عجب دارم پریشان گردد از صرصر غبار من
۴
نه آن صیدم که عشق از فکر من غافل تواند شد
نمک در چشم ریزد دام را ذوق شکار من
۵
بگو تا آستین از دیده خونبار بردارم
غباری هست اگر بر خاطرت از رهگذار من
۶
نشاندی از فریب وعده صد بارم به خاک و خون
نکردی شرم یک بار از دل امیدوار من
۷
نفس در خانه آیینه اینجا راست می کردی
اگر آگاه می گشتی ز درد انتظار من
۸
حصار عافیت شد طوق قمری سروبستان را
مکن پهلو تهی ای سرو بالا از کنار من
۹
مرا زین خودپرستان نیست صائب چشم همراهی
مگر دستی گذارد بیخودی در زیر بار من
تصاویر و صوت


نظرات