
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۲۴۰
۱
نه امروزست گرم از داغ سودای تو نان من
نمک پرورده عشق است مغز استخوان من
۲
زمین تنگ میدان نیست جای گرم جولانان
وگرنه توسن گردون بود در زیر ران من
۳
به کوری خرج شد اشکی که پروردم به خون دل
گلویی تر نشد چون شمع از آب روان من
۴
برآمد بس که بی حاصل نهال من، عجب دارم
که سر بالا کند چون بید مجنون باغبان من
۵
ز خواهش های الوان در ره سیل خطر بودم
دل بی مدعا زین سیل شد دارالامان من
۶
تواضع با فرودستان بود خوش از زبردستان
وگرنه دور باش از زور خود دارد کمان من
۷
گرفتم گوشه بر امید گمنامی، ندانستم
که کوه قاف چون عنقا شود سنگ نشان من
۸
گرانجانی نباشد پیشه من با خریداران
به سیم قلب یوسف می خرند از کاروان من
۹
ز هزل و هجو دادم تو به صائب شوخ طبعان را
دهان عالمی شد چون صدف پاک از دهان من
تصاویر و صوت


نظرات