
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۲۴۴
۱
به خون غلطد چمن از ناله دردآشنای من
قفس پر گل شود از بلبل رنگین نوای من
۲
گران خیزند همراهان بی پروای من، ورنه
ره خوابیده را بیدار می سازد درای من
۳
نیم بی مایه تا بر سود باشد از سفر چشمم
مرا این بس که خاری نشکند در زیر پای من
۴
به استغنا توان خو در جگر کردن بخیلان را
فلک را داغ دارد خاطر بی مدعای من
۵
ندارد عالم تجرید چون من خانه پردازی
نمی گردد غبارآلود سیلاب از سرای من
۶
مرا می زیبد از اهل قناعت لاف بی برگی
که از پهلوی خشک خویش باشد بوریای من
۷
ز برق تیشه من کوه آهن آب می گردد
چه باشد بیستون در پنجه زورآزمای من؟
۸
چنان کز جنبش افزاید گرانی مهد طفلان را
به لنگر شد ز طوفان کشتی بی ناخدای من
۹
چنان صائب فشاندم آستین بر خواهش دنیا
که همت از در دلها نمی خواهد گدای من
تصاویر و صوت

نظرات