
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۲۹۱
۱
نشود دام رهم جلوه هر تر دامن
می کشد موجه من از کف کوثر دامن
۲
با جگر سوختگان صحبت من درگیرد
نزنم همچو شرر دست به هر تردامن
۳
نیست یک شب که به قصد دل مینایی من
آسمان سنگ کواکب نکند در دامن
۴
دست در دامن خورشید سبکسیر نزد
بر کمر هر که نزد چون مه انور دامن
۵
هر که خواهد که درین باغ سرافراز شود
پای چون سرو همان به که کشد در دامن
۶
تا گلی بر سر شاخ است درین عبرتگاه
نزند بر کمر این طارم اخضر دامن
۷
جلوه نشو و نما بی مدد غیر خوش است
می کشد سرو من از منت کوثر دامن
۸
پنجه زور جنون وقف گریبان من است
غنچه را چون نفتد چاک (حسد در) دامن؟
۹
خلق خوش عود بود انجمن مردان را
چون زنان پهن مکن بر سر مجمر دامن
۱۰
آنقدر خامه صائب گهرافشانی کرد
که شد از گوهر او خاک توانگر دامن
تصاویر و صوت

نظرات