
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۳۱۱
۱
نمی شود سخن راست در دهان پنهان
که تیر را نکند خانه کمان پنهان
۲
به دل مساز نهان عشق را که ممکن نیست
که مه شود به سراپرده کتان پنهان
۳
نمی کنم هوس طول عمر، تا شد خضر
ز شرم زندگی از چشم مردمان پنهان
۴
به آب خضر نسازم سیه نظر، تا هست
عقیق صبر مرا در ته زبان پنهان
۵
مبین به چشم حقارت شکسته رنگان را
که هست طرفه بهاری درین خزان پنهان
۶
هجوم خلق نگردد حجاب هستی حق
ز کثرت رمه کی می شود شبان پنهان؟
۷
برون میار ز دل زینهار ریشه غم
که خنده هاست درین شاخ زعفران پنهان
۸
حجاب مصرع برجسته نیست طول غزل
کجا به زلف شود موی آن میان پنهان؟
۹
حجاب آن تن سیمین لباس کی گردد
ترا که مغز نباشد در استخوان پنهان
۱۰
چو آفتاب ز خلق است نور حق ظاهر
چگونه یوسف گردد به کاروان پنهان؟
۱۱
فروغ شمع مرا لامکان احاطه نکرد
مرا چگونه کند طاس آسمان پنهان؟
۱۲
ز شرم ناله من جمله بلبلان صائب
شدند در خس و خاشاک آشیان پنهان
تصاویر و صوت

نظرات