صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۳۳۰

۱

مرا ز لاله چراغ نظر شود روشن

ز قرب سوخته جانان شرر شود روشن

۲

چو آتش جگر لعل، بی زوال بود

چراغ هر که به خون جگر شود روشن

۳

ز بس گرفته ز نادیدنی شده است دلم

ز زنگ، آینه ام بیشتر شود روشن

۴

ز حرف سرد دل ما چو غنچه بگشاید

چراغ ما به نسیم سحر شود روشن

۵

دلی که تیره ز اوضاع روزگار شده است

در آفتاب قیامت مگر شود روشن

۶

به گرمخونی من خسته ای ندارد عشق

چو شمع از رگ من نیشتر شود روشن

۷

گره ز کار دل من شود به آبله باز

چنان که چشم صدف از گهر شود روشن

۸

نکرد گرمی پرواز بی پر و بالم

کجا ز شمع مرا بال و پر شود روشن؟

۹

درین محیط عنان را کشیده دار چو موج

که از استادگی آب گهر شود روشن

۱۰

چراغ هر که ز دلهای گرم افروزد

ز آستین صبا بیشتر شود روشن

۱۱

ز رشک حسن گلوسوز یار نیست بعید

چو شمع سبز اگر نیشکر شود روشن

۱۲

ز عمر قسمت ما نیست جز زمان وداع

چو آن چراغ که وقت سحر شود روشن

۱۳

نرفت تیرگی از دل به سعی ما صائب

مگر ز پرتو اهل نظر شود روشن

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان - ج ۶ (غزلیات: ن ـ ی) - صائب تبریزی - تصویر ۱۸۷

نظرات