صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۳۵۱

۱

شده است در همه عالم سمر غریبی من

دویده است به هر رهگذر غریبی من

۲

چو آفتاب به تنها روی برآمده ام

زیاده می شود از همسفر غریبی من

۳

نمی توان ز غریبی به گرد فکر رسید

اگر به فکر شود همسفر غریبی من

۴

شوند در وطن خود غریب یکسر خلق

کند به اهل جهان گر اثر غریبی من

۵

درین ریاض من آن شبنم زمین گیرم

که سوخت لاله رخان را جگر غریبی من

۶

به لفظ معنی بیگانه آشنا نشود

به حال خویش بود در حضر غریبی من

۷

نمی توان خبر از من گرفت چون عنقا

پریده است به بال دگر غریبی من

۸

همیشه در وطن خود غریب می بودم

چو آفتاب نشد در بدر غریبی من

۹

خوشم به عمر سبکرو که می شود آخر

به نیم چشم زدن چون شرر غریبی من

۱۰

چو کبک سختی ایام نیست بر من بار

شده است شهری کوه و کمر غریبی من

۱۱

دو گوشواره عرشند آفرینش را

یکی یتیمی گوهر، دگر غریبی من

۱۲

علاج غربت من زین جهان نمی آید

مگر رود ز جهان دگر غریبی من

۱۳

خوشم به یاد شکرخنده وطن، ورنه

ز شام هجر بود تلختر غریبی من

۱۴

من آن خیال غریبم درین خراب آباد

که هیچ کس نکند رحم بر غریبی من

۱۵

ز بس که تلخی از اخوان کشیده ام صائب

شود ز یاد وطن بیشتر غریبی من

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان - ج ۶ (غزلیات: ن ـ ی) - صائب تبریزی - تصویر ۱۹۸
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۶۱۱

نظرات