
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۳۵۲
۱
رحیم شد دل دشمن ز ناتوانی من
حصار آهن من گشت شیشه جانی من
۲
ز خار سبز به رهرو نمی رسد آسیب
ز کامرانی خصم است کامرانی من
۳
نیارمید چو موج سراب نیم نفس
درین قلمرو وحشت سبک عنانی من
۴
به هیچ تشنه جگر روی تلخ ننمودم
همیشه بود سبیل آب زندگانی من
۵
به حسن عاقبت خود امیدها دارم
که صرف پیر مغان گشت نوجوانی من
۶
که را فتاد به رویم نظر ز سنگدلان؟
که خونچکان نشد از چهره خزانی من
۷
رسید بر لب بام زوال خورشیدم
نکرده راست نفس صبح شادمانی من
۸
مرا شکایتی از آستین فشانان نیست
چو شمع سوخت مرا آتشین زبانی من
۹
منم چو شبنم گل آبروی گلزارش
نمی شود نکند حسن دیده بانی من
۱۰
مخور چو غنچه مرا بر دل ای چمن پیرا
که رنگ گل پرد از بال و پر فشانی من
۱۱
دل شکفته نماند درین جهان صائب
اگر ز پرده برآید غم نهانی من
تصاویر و صوت

نظرات