
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۳۶۲
۱
گشتم غبار و غیرت ناورد من همان
در چشم خصم خاک زند گرد من همان
۲
میخانه را به آب رسانید ساغرم
گل می کند خزان ز رخ زرد من همان
۳
صبح قیامت از تب خورشید شد خلاص
از استخوان برون نرود درد من همان
۴
دارم چو صبح اگر چه به بر آفتاب را
خون می تراود از نفس سرد من همان
۵
با بحر اگر چه دست در آغوش کرده است
چون موج می تپد دل بی درد من همان
۶
صائب اگر چه کرد برابر مرا به خاک
دارد سپهر دون سر ناورد من همان
تصاویر و صوت




نظرات