
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۳۹۴
۱
دل کی رسد به وصل تو ای سروناز من؟
یک کوچه است زلف ز راه دراز من
۲
چون بوی گل که می شود از برگ بیشتر
بی پرده شد ز پرده بسیار راز من
۳
غیر از بهار خشک مرا در بساط نیست
ای وای اگر قبول نیفتد نیاز من
۴
خونی که بود در دل من مشک ناب شد
تا شد بدل به عشق حقیقی مجاز من
۵
از خامیی که در رگ و در ریشه من است
نه بوته تافته است فلک در گداز من
۶
خونابه اش به صبح قیامت شفق دهد
ناخن به هر دلی که زند شاهباز من
۷
دلها اگر ز سنگ بود می شود کباب
در محفلی که باده کشد دلنواز من
۸
بامن همیشه بود فلک در مقام ناز
این پرده ها نگشت موافق به ساز من
۹
زان دست پیش رو به دعا برده ام، مباد
بر روی من زنند ملایک نماز من
۱۰
صائب جز آن یگانه که در دست اوست دل
فارغ بود ز هر دو جهان پاکباز من
تصاویر و صوت


نظرات