
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۴۱۴
۱
بی درد مشکل است سخن گفتن این چنین
رنگین شود سخن ز جگر سفتن این چنین
۲
خامش نشین و خون جگر خور که می شود
خون غزال، مشک ز بنهفتن این چنین
۳
بی نقش شو که خواب پریشان بینش است
آیینه وار نقش پذیرفتن این چنین
۴
سیلاب شکوه است سخن چون گره شود
شد حرف من دراز ز ناگفتن این چنین
۵
هر غنچه ای که هست هلاک شکفتن است
ما خوش برآمدیم به نشکفتن این چنین
۶
کار من سیاه گلیم است در چمن
مانند داغ لاله به خون خفتن این چنین
۷
زلف تو برد دین و دل و عقل و هوش من
شب پاک خانه را نتوان رفتن این چنین
۸
آلوده می کند به هوس عشق پاک را
عذر گناه غیر پذیرفتن این چنین
۹
از خواب ناز نرگس او وا نمی شود
در آفتابرو نتوان خفتن این چنین
۱۰
در پیش باطلان جهان حرف حق مگو
منصور شد هلاک ز حق گفتن این چنین
۱۱
کار من است صاب و این جان بی قرار
با دست رعشه دار گهر سفتن این چنین
تصاویر و صوت

نظرات