صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۵۰۱

۱

ندارد اختیار در گشودن باغبان تو

که در را می گشاید جوش گل در گلستان تو

۲

ز ابروی تو دارد هر سر مو شوخی مژگان

پر سیمرغ بخشد تیر بی پر را کمان تو

۳

ز منعم کاسه همسایه خالی برنمی گردد

قدح لبریز برگردد ز لعل می چکان تو

۴

جهد از طوق قمری سرو چون تیر از کمان بیرون

به هر گلشن که گردد جلوه گر سرو روان تو

۵

سخن چندان که خود را چون الف باریک می سازد

به دشواری برون آید از تنگ دهان تو

۶

نمی دارد به زودی رشته همتاب دست از هم

رگ جان را گسستن نیست از موی میان تو

۷

ازان از دیدن خورشید در چشم آب می گردد

که مالیده است روی زرد خود بر آستان تو

۸

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می خندی

که در خواب بهاران است پنداری خزان تو

۹

نمی گردد زبان جرأت من، ورنه می گفتم

که جای بوسه پر خالی است در کنج دهان تو!

۱۰

تو جولان می کنی از سرکشی در اوج استغنا

کجا افتد به دست کوته صائب عنان تو؟

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان - ج ۶ (غزلیات: ن ـ ی) - صائب تبریزی - تصویر ۲۷۴
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۶۳۱

نظرات

user_image
مریم
۱۳۹۹/۰۷/۲۹ - ۰۳:۵۶:۵۷
معنی این مصرع "قـدح لبریز برگـردد ز لعل مِی چکان تو" چی میشه؟؟