
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۵۰۸
۱
نه خط است این که دمید از لب جان پرور تو
که به دل بردن ما بست کمر شکر تو
۲
دل دو نیم است ز لعل لب جان پرور تو
بازمانده است دهان صدف از گوهر تو
۳
می چکد بس که می از لعل می آلود ترا
تهی از باده به خوردن نشود ساغر تو
۴
پرده شرم ازان چهره نوخط بردار
چند باشد چو زره زیر قبا جوهر تو؟
۵
عمر جاوید به نظارگیان می بخشد
هر که چون زلف شبی روز کند در بر تو
۶
می پرد چشم جهان در طلبش چون مه عید
تا که را چشم فتد بر کمر لاغر تو
۷
تا به دامان قیامت گل ازو می ریزد
دست هر کس که شبی ماند به زیر سر تو
۸
گردن سنگ شود نرم ز پروانه عزل
سخت تر شد ز خط سبز دل کافر تو
۹
راه چون خانه دربسته در او نتوان یافت
گرچه چون آینه بازست به عالم در تو
۱۰
لب زخم من و اظهار شکایت، هیهات
که گشوده است بغل در هوس خنجر تو
۱۱
این غزل آن غزل خواجه سنایی است که گفت
خنده گریند همی سوختگان در بر تو
تصاویر و صوت

نظرات