
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۵۳۳
۱
چون سر زند ز مشرق زین آفتاب تو
صد شاخ گل پیاده رود در رکاب تو
۲
در پرده حرف گوی که تبخال بی ادب
دندان نگیرد از لب حاضرجواب تو
۳
فردا که صبح حشر زند چاک پیرهن
دست من است و دامن بند نقاب تو
۴
بر وعده های پوچ تو ما بسته ایم دل
خوشتر بود ز چشمه کوثر حباب تو
۵
امروز باز خون که پامال کرده ای؟
خون می چکد ز حلقه چشم رکاب تو
۶
تعویذ چین حمایل ابرو چه می کنی؟
حسن ترا بس است نگهبان حجاب تو
۷
صائب هنوز اول جوش طبیعت است
افسرده تر ز شیب چرا شد شباب تو؟
نظرات